سلمان رشدي نويسندهي هندي الاصل، به سال 1326 ه.ش، در خانوادهي مسلمان در بمبئي متولد شد، و در سيزده سالگي جهت تحصيل به انگلستان اعزام شد و مدتي با نوشتن مقالات تبليغي در انگلستان به تأمين مخارج زندگي پرداخت و سپس شناسنامهي انگليسي گرفت و تبعهي آنجا شد. رشدي در مصاحبه با مجلهي اشپيگل در 21 ارديبهشت 1371، دربارهي خانوادهاش ميگويد: «خانوادهي من به اسلام گرايش داشتند، ولي در خانه ما از دين خبري نبود. فقط سالي يك بار مرا براي عبادت به مسجد ميبردند. مثل مراسم سال نو در نزد مسيحيان، يك دايهي مسيحي داشتم... ، اكثر دوستان من غيرمسلمان بودند. پدرم از قانون قرآن در منع نوشيدن مشروبات الكلي تبعيت نميكرد. خوشبختانه ميتوانم بگويم كه پدر و مادر من مسلمان بدي بودند». رشدي در طول زندگي خود در انگلستان به بيديني و بياعتقادي مطلق ميرسد و در نهايت، منكر خدا ميشود و اين عقيده را رسما در مصاحبه با مجله اشتترن در 7 آبان 1371، تحت عنوان «من قهرمان نيستم» بيان ميكند. چنين نويسندهاي تحت حمايت غرب و صهيونيسم به منظور مقابله با رشد روز افزون اسلام خواهي در جهان، دست به نوشتن كتاب «آيات شيطاني» ميزند. و آن را «اثري، حاوي ضديت و شك بنيادي مينامد» و در آن به مقام مقدس حضرت پيامبر اكرم(ص) و به مقدسات مسلمين اهانت ميكند. روزها و رويدادها، مركز فرهنگي تربيتي نور ولايت، نشر پيام مهدي(عج)، چاپ چهارم 1379، ص 538 سلمان رشدي در ماموريت استعماري انگليسي و آمريكايي خويش در راستاي مبارزه با اسلام كتاب «آيات شيطاني» را نوشت. او مامور آمريكا شيطان بزرگ جهان بود و در اين كتاب ضد اسلامي خويش نشانه هاي شيطنت خود را نشان داد. استكبار جهاني ريشه انقلاب اسلامي را در بعثت پيامبر اعظم حضرت محمدبن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم مي ديد و تصور مي كرد بااهانت به پيامبر اسلام مي تواند از صدور انقلاب اسلامي ايران به سراسر جهان پيش گيري كند. امام خميني رضوان الله تعالي عليه شيطان شناس بزرگ زمان با آگاهي از اين توطئه و نقشه شيطاني دشمنان پيامبر اكرم يك تنه به صحنه آمد و با صدور حكم اعدام سلمان رشدي لعنه الله عليه نقشه پليد دشمنان سعادت و تكامل بشريت را خنثي نمود و جلوي موج اهانت به رسول اعظم را گرفت. در پي انتشار اين كتاب، حكم تاريخي امام خميني(ره) در مورد مرتدّ بودن و وجوب قتل اين نويسنده در تاريخ 25/11/1367 صادر ميشود. اين حكم مبتني بر احكام قطعيه و مسلم دين مبين اسلام ميباشد. توضيح آن كه براساس روايات متعددي كه از ناحيه معصومين(ع) وارد شده است و مورد توافق تمامي علماي اسلامي، اعم از شيعه و سني ميباشد؛ شخصي كه به خداوند متعال، يا رسول اكرم(ص) يا ائمه معصومين(ع) (مورد اخير از اختصاصات شيعه ميباشد) توهين و هتاكي كند، كافر و مرتد گرديده و كشتن گوينده ناسزا واجب است. امام صادق(ع) در پاسخ سؤالي در مورد كسي كه حضرت رسول اكرم(ص) را ناسزا گفته است ميفرمايند: «.. يقتله الادني فالادني قبل ان يرفع الي الامام»، (ر.ك: وسائلالشيعه، ج 18، ابواب حد المرتد، ص 555 - جواهرالكلام، ج 43، ابواب الحدود - آيتاللهگلپايگاني، مجمعالمسائل، ج 3، ص 201 و..). از آنجا كه در كتاب آيات شيطاني مسأله رسالت پيامبر اكرم(ص) و نزول آيات الهي به صورتي بسيار توهينآميز و مسخرهوار طرح گرديده و نهايتا نزول آيات الهي را امري وابسته به تلقينات شيطاني معرفي كرده و اصليترين ضروريات دين مبين اسلام را انكار نموده است مشمول حكم فوق ميگردد و حضرت امام با تكيه بر اين مباني، اين حكم را صادر نموده و فرمودند: به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان ميرسانم، مؤلف كتاب آيات شيطاني كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن، محكوم به اعدام ميباشند. از مسلمانان غيور ميخواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند سريعا آنان را اعدام نمايند تا ديگر كسي جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كس در اين راه كشته شود شهيد است «انشاءالله». ضمنا اگر كسي دسترسي به مؤلف كتاب دارد ولي خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفي نمايد تا به جزاي اعمالش برسد، (ر.ك: صحيفه نور، ج 21، ص 86) و اين حكم مورد قبول و استقبال قاطبه علماي اسلام در سراسر جهان و ملتهاي اسلامي قرار گرفت. آيات شيطاني (ترجمه عبارت انگليسي Satanic verses) رماني است در 547 صفحه (نسخه انگليسي در چاپ اول) كه در تاريخ 4/7/1367 (26 سپتامبر 1988) توسط انتشارات «وايكينگ» (جزو گروه انتشاراتي «پنگوئن») منتشر شد. نويسنده اين كتاب مسلماني هندي تباري بود كه تبعه «بريتانياي كبير» محسوب مي شد (در سال 1947 در بمبئي به دنيا آمد در 14 سالگي در انگلستان اقامت گزيده، سال 1968م هنگامي كه دانشجوي دانشگاه كمبريج بود به جنبش چپ پيوست). «آيات شيطاني» پنجمين رمان اين نويسنده ملعون مي باشد. «سلمان رشدي» عضو انجمن سلطنتي ادبيات انگلستان بوده و هست و كتاب مذكور را به سفارش «گيلون ريتكن» (رئيس يهودي انتشارات وايكينك) با دستمزد بي سابقه 850 هزار پوند به رشته تحرير درآورد. كتاب آيات شيطاني برخلاف آنچه گفته مي شود، يك كتاب علمي و نظري نيست، بلكه داستاني است بلند در 9 فصل كه شخصيت هاي آن را حضرت رسول اكرم(ص)، همسرانش و صحابي شناخته شده اش و حضرت جبرئيل (فرشته وحي) تشكيل مي دهند. در طول اين رمان تمامي اين شخصيت ها، العياذ بالله افرادي فاسد و گرفتار انحرافات اخلاقي معرفي مي شوند و انواع تحقير و اهانت هاي عجيب و غريب نسبت به آنان انجام مي يگرد. در نتيجه علت منع اين كتاب در بازار به چند دليل است: 1. از كتب ضاله محسوب مي شود و ترويج كتاب ضاله طبق نظر مراجع حرام است و علت حرمت كتاب ضاله به خاطر اينكه به مقدسات و اعتقادات توهين مي كند و توزيع آن هم باعث شكسته شدن قبح مي گردد و هم به علت مطالعات كم مردم در مسائل ديني خودشان و يا به علت عدم ظرفيتي علمي، باعث انرحاف مردم مي شود: لذا پخش كتاب ضاله حرام است. 2. در اين كتاب آيات شيطاني به بهترين بنده خدا يعني حضرت رسول(ص) اهانت كرده، لذا وجود اين كتاب در بازار و نقل قول از مطلب اين كتاب در ميان مردم، باعث مي شود براي مردم يك حس بي خيالي ايجاد شود و زمينه توهين و اهانت ها به مقدسات براي ديگران فراهم گردد. 3. پرداختن بيشتر به محتواي كتاب جز جريحه دار كردن قلوب پاك مسلمين نتيجه اي نخواهد داشت. وي تحت حمايت دولت انگلستان است و در انگليس زندگي كرد و پس از صدور حكم امام محافظت وي بر عهده (اسكاتلند يارد، پليس انگليس) قرار گرفت و هزينه هاي محافظت از او در سال بين يك تا 10 ميليون پوند تخمين زده مي شود. همچنين شركت هواپيمايي «بريتيش ايرويز» حضور رشدي را در هواپيماهاي خود تا سال 1998 ممنوع اعلام كرده و شركت هواپيمايي «ايركاندا» چند سال پيش سفر رشدي را با پروازهاي خود غيرممكن اعلام نمود. رشدي ملعون سالها در پناه دستگاه هاي امنيتي انگليس در مخفيگاه ها به سر مي برد و چون مردم انگليس به مخارج هنگفت نگهداري او اعتراض كردند، دولت انگليس از ادامه حفاظت از او خودداري كرد و وي ناچار به آمريكا پناه برد و اكنون در پناه مأموران امنيتي شيطان بزرگ روزگار حقارت باري را مي گذراند. از سال 1367 با صدور فتواي حضرت امام(ره) بر قتل رشدي ملعون، بارها افراد غيوري براي اجراي حكم اعدام رشدي مرتد اقدام كردند ولي با توجه به مراقبت شديد دولت ها و سرويس هاي امنيتي غربي موفق به انجام آن نشدند، اما او همچنان تحت تعقيب است، ان شاء الله روزي به سزاي عمل ننگين خود خواهد رسيد. نكته آخر اين كه دين مبين اسلام علي رغم اين كه بيشترين اهتمام را به آزادي انديشه و بيان دارد و از هر گونه اظهار نظر و مسئولين حمايت مي نمايد. اما اگر فردي بخواهد خارج از ضوابط و چارچوب هاي علمي و منطقي به شبهه افكني و تخريب مباني اعتقادي مردم بپردازد، با آن مقابله نموده و اجازه تروج چنين تفكرات مسمومي را در جامعه اسلامي نمي دهد. از اين رو در فقه اسلامي خريد و فروش و نگهداري چنين كتاب هايي حرام بوده و نشر آن در سطح جامعه مجاز نمي باشد. بله از آنجا كه لازم است همواره با شبهات برخورد علمي مناسب صورت گرفته تا جامعه اسلامي از آثار تخريبي آن در امان باشد؛ لازم است انديشمندان و متفكران اسلامي كه از توانايي علمي كافي برخوردارند، به چنين منابعي دسترسي داشته باشند. كتاب آيات شيطاني نيز مشمول اين قاعده مي باشد. و بالاخره اينكه اعطاي لقب «سر» (شواليه) به نويسنده اين كتاب بعد از گذشت بيش از دو دهه از تاريخ انتشار اين كتاب توسط ملكه انگليس در شرايطي كه جهان اسلام در آتش تهاجم نظامي وحشيانه غرب به سركردگي آمريكا و انگليس، مي سوزد، به خوبي بيانگر توطئه و سياسي بودن اقدام سلمان رشدي است كه هيچ ارتباطي با مباحث فرهنگي و ... ندارد. برخي منابع در نقد آيات شيطاني : 1 . سيد هادي مدرسي، ردي بر آيات شيطاني، ترجمه : حميدرضا شيخي، كانون نشر انديشههاي اسلامي، 2 . عطاءالله مهاجراني، نقدي بر توطئه آيات شيطاني، شركت سهامي انتشار ؛ تهران، 3 . -آيات شيطاني بارزترين جلوه دشمني استكبار جهاني با اسلام ناب محمدي، مؤسسه فرهنگي قدر ولايت، 1378 4 . دسيسه آيات شيطاني، فتواي علماي فريقين درباره فتواي تاريخي امام خميني، سازمان تبليغات اسلامي، 1369 5 . ابعاد توطئه و تبيين حكم (گزيده مقالات پيرامون توطئه آيات شيطاني و حكم حضرت امام). ستاد برگزاري سمينار تبيين حكم تاريخي حضرت امام (س) . در ادامه مقاله اي تحت عنوان « نقدي بر كتاب آيات شيطاني ،رضا اميرخاني » ارائه مي گردد : بازار كتاب قاعده بر اين است كه نقل و حديث دربارهي كتاب -چه تعريف و تمجيد و چه دشنام و ناسزا- بر تعداد خواننده ميافزايد؛ اما اين قاعده را نيز -چونان اغلبِ قواعد- استثنايي است؛ و اين استثنا، نيست مگر كتابِ آياتِ شيطاني، اثرِ سلمان رشدي. كتابي كه اگر چه بسيار بر آن نقد نوشته شد، نه تنها بر تعداد خوانندهگانش افزوده نشد، بلكه بسا منتقداني كه حتا خود، اصلِ نسخه را نخواندند و نقد نوشتند. و اين مطلب به خودي خود خطاي چندان سهمگيني نيست، چرا كه منتقدان عموماً تبعاتِ فتواي امام را بررسي ميكردند و هنوز منطقِ مظفر نخوانده، ميتوان فهميد كه جهل به فعل، منافي علمِ به تبع نيست. باري، كتاب آيات شيطاني را اول بار پنگوئن به سالِ 1988 چاپ زد. از نويسندهاي كه سه اثر داستاني به نامهاي Grimus ، Midnight’s Children (بچههاي نيمهشب)، Shame (شرم) و يك اثر غير داستاني -سفرنامهي نيكاراگوئه- در كارنامهي خود داشت؛ نويسندهاي هنديالاصل كه در لندن زندگي ميكرد. آياتِ شيطاني داستاني است بلند در 547 صفحه. قصه ساختاري مدرن دارد كه شايد بتوان آن را نوعي گرتهبرداري شرقي از پديدهي رئاليسمِ جادويي امريكاي جنوبي ناميد. ناگفته نماند كه تناسخriencarnation -كه در فرهنگ هندي جا افتاده است- به عنوانِ يك پديدهي بومي در طرحِ داستاني نقشي غير قابلِ انكار دارد. تناسخ هنوز هم در هندِ امروز، نه فقط ميانِ هندوها و متعصبانشان كه سيكها باشند، كه در ميانِ پيروانِ سايرِ اديان، يك باورِ بومي است. بسا هندوهايي كه مقيمِ كشورهاي غربياند و هنوز از حشرهكش استفاده نميكنند. نه براي حفظِ محيط زيست و سوراخِ لايهي اوزون، بلكه از آن رو كه مبادا روحِ پدربزرگ يا خانم والدهشان را كه در قالبِ يك سوسك تجسد يافته، آزار دهند! بنابراين در پسزمينهي بومي نويسنده تناسخ جايگاهي ويژه دارد. گابريل فريشتا و سالدين چامچا در هواپيماي بويينگ 747 نشستهاند. يكي هنرپيشه است و ديگري مقلد صدا. هواپيما ربوده ميشود و اين دو به طرزِ معجزهآسايي نجات مييابند. سالدين چامچا اصلا هندي است، اما در لندن بزرگ شده، نامِ اصلياش صلاحالدين بوده كه به سالدين تغيير پيدا كرده، خانوادهاش خانوادهاي هندي و متعصب بوده... اگر قرار باشد در هر قصهاي شخصيتي باشد كه بيش از سايران به نويسنده نزديك باشد، سالدين به سلمان رشدي نزديكتر است. اين از سالدين؛ اما تقديرِ گابريل فريشتا اينگونه رقم خورده بوده كه در زندگي آينده ملك مقرب Archangle شود؛ گابريل با جبرائيل همريشهاند. (از آنجايي كه از خاصههاي قصهي مدرن به هم خوردنِ تناوبِ زماني است، اين كه زندگي آيندهي گابريل در هزار سالِ قبل واقع شود، اتفاقِ پيچيدهاي نيست. گذشته از آن، ذاتِ تناسخ هم با اينگونه زمانشكني قرابت دارد.) تا اينجا فصلِ اولِ قصه بود به نامِ فرشته جبرائيل The Angel Gibreel. استحالهي metamorphos صلاحالدين به سالدين. نوعي خلا و تهي بودن كه دومليتيها، عموما آن را تجربه كردهاند. خاصه كساني كه از يك فرهنگِ غني شرقي ميبُرند و تالاپ، به درونِ فرهنگِ غربي ميافتند. فصلِ دومِ قصه Mahound است كه همان نامِ محمد است در زبانِ كهنِ سانسكريت. از اينجا گابريل به جبرائيل تبديل ميشود. گابريل در كودكي، و البته در زندگي قبلي، زماني كه ناهارِ كارگرانِ معدن را ميبرده، غذاي هندوهاي گياهخوار را با گوشتِ مسيحيان و گوشتِ مسيحيان را با گوشتِ حلالِ مسلمانان جابهجا ميكرده، نصيحت مادر را نشنيده ميگيرد. مادري كه به او ميگويد: شيطان... (ص 91) همين گرهِ كوچك همهي داستان را كفايت ميكند. فرشتهاي كه كمي هم شيطان است. پارهاي از داستان كه در زمانِ صدر اسلام ميگذرد، بسيار ابتدايي و ضعيف است. چيزي است شبيه به يك نمايشنامهي تهيمايهي ابتدايي، در قياسِ با صحنهآراييهاي زندهي زمانِ معاصر در فصلِ اول. شهري به نامِ جاهيليا Jahilia و شخصيتهايي يك بعدي كه به اشتباه و با كم دقتي از تاريخ بيرون كشيده شدهاند. ابوسيمبل Abu Simbel به جاي ابوسفيان و هند و خالد و حمزه و سلمان و... از اينجا قصه فصل به فصل جلو ميرود، فصلي در جاهيليا و فصلي در زمانِ معاصر. كماطلاعي نويسنده از تاريخِ صدرِ اسلام و زبانِ عربي و از آن بدتر ادعاي تاريخداني و سوادِ قرآني، اثر را در ديدِ خوانندهاي با اطلاعاتِ متوسط به ملغمهاي مضحك تبديل ميكند. بخشِ 2 از فصلِ 3 (صفحهي 143) با يك عبارتِ عربي آغاز ميشود: كان ما كان/في قديم الزمان نويسنده آن را اينگونه ترجمه ميكند: “Kan-a ma kan, Fi qadim-e-zaman, It was so, it was not...” آنگونه بود كه نبود، در گذشتهاي فراموش شده. نويسنده متوجهِ اين نكتهي ساده نشده كه ما در زبان عربي چند معنا دارد و فقط يكي از آنها معناي نفي دارد. در اينجا نه به معناي نفي، بل به معناي هر چه يا آنچه آمده است. ترجمهي تحتاللفظي و لغت به لغتِ آن ميشود، بود آنچه بود، و ترجمهي محتوا به محتواي آن، همان يكي بود، يكي نبود خودمان يا “Once upon a time” است. يادِ آن كسي ميافتم كه سالها پيش به ايران آمده بود و در مقالهاي نوشته بود كه با شعار دادنِ اين كه خدا نميخواهد، نميتوان جلو لشكر آهنين عراق ايستاد. او اين شعار را روي پيشاني رزمندهها ديده بود كه ماشاالله و گمان كرده بود كه ما، علانت نفي است و هر چه خدا بخواهد را با خدا نميخواهد اشتباه گرفته بود. يكي ديگر از اشتباهاتِ ابتدايي نويسنده، آوردن يك بت Ball به عنوانِ شخصيتي داستاني است. رفتارِ اين شخصيت كه روبهروي مهاند ميايستد، نوعي تقليدِ ناشيانه از كتابِ مقدس -عهد عتيق- است كه در روندِ داستاني جا نميافتد. و بعد هم رابطهي اين بت با لات و منات و عزي كه صفحاتِ زيادي از كتاب را به خود اختصاص ميدهد و عاقبت هم با پسزمينهي شيطان بودنِ جبرائيل منجر به طرحِ افسانهي غرانيق ميشود؛ افسانهاي كه در آن گفته ميشود شيطان در نقشِ جبرائيل بر پيامبر نازل ميشود و آياتي شيطاني را واگو ميكند. پيامبر نيز اين چند آيه را -در موردِ لات و منات و عزي- براي مردم ميخواند، نزديك به آن شعارِ جاهلي كه اين سه دخترانِ خدا، صاحبِ شفاعت هستند. (اللات و العزي، و منات ثالثه الاخري، فانهن الغرانيق العلي، و ان شفاعتهن لترتجي) پس از آن جبرائيل دوباره نازل ميشود و آيات را تصحيح ميكند. افرايتم اللات و العزي، و منات الثالثه الاخري، الكم الذكر و الانثي، تلك اذا قسمه ضيزي (نجم 19-22) طرفه اين جاست كه سازندگان و جاعلانِ اين افسانه به آياتِ ابتدايي همين سوره نظر نيانداختهاند كه: و ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي (نجم 2-3) البته جبرائيلِ رشدي، خود شيطان است و در واگويههاي دروني اعتراف ميكند كه اصلا نميداند كه خدا كيست! (صفحات 113 تا 125). بگذريم كه فرقِ معدودي در مسلمانان اين روايتِ جعلي را قبول دارند. تازه آنها نيز نه به صورتي كه رشدي مساله را شرح ميدهد. رشدي نزولِ آياتِ شيطاني را در مجلسي بيان ميكند كه مهاند (در اين نقد متعمدا از اين لغت استفاده ميگردد.) با هند خلوت كرده است. (صفحهي 121) طرفه اين جاست كه در همين اثنا، خبر ميرسد كه حمزه، برادرانِ هند را كشته است! (بيتوجهي به تاريخ در يك اثرِ داستاني، قابلِ اغماض است، اما اگر اولا اثر ادعاي بيانِ تاريخ را نداشته باشد، و ثانيا مسالهي تاريخي، مسالهاي نباشد كه با حيثيتِ كسي -نه كساني، چه رسد به حيثيتِ ديني كه عميقترينِ انواع است- چالش داشته باشد.) البته از نويسندهاي كه خالد را اولين مسلمان ميداند و او را سقا water career مينامد(صفحهي 104) و سلمان را كجانديش ميداند، اينگونه تاريخنويسي بيراه نيست. آياتِ شيطاني با طرحِ افسانهي غرانيق آغاز ميگردد و در ادامه، نويسنده به خود جرات ميدهد كه توصيفي از زندهگي مهاند و رابطهي او با همسرانش ارائه كند كه حتي در شانِ يك انسانِ عادي نيز نيست. اينجا نكتهاي قابلِ تامل وجود دارد. فِرَقي از مسلمانان كه جرات نمودند، پيامبرشان را تا حدي تنزل بدهند كه خطاكارش بنامند -آنهم در سترگترين رسالت كه همانا بيانِ وحي باشد- در نوشتنِ اين اثر و امثالِ آن مسوولاند. اگر نبود آن كژي آغازين، اين انحرافِ پسيني هرگز شكل نميگرفت. هرگز نميتوانم به خود بقبولانم كه به دروغ بنويسم اين قصه را بدونِ تعصب خواندهام و فقط آن را به لحاظِ داستاني سنجيدهام. ضمن اين كه به هيچ وجه از بيانِ اين جمله احساسِ افتخارآميزي و غرور آزادانديشانهاي ندارم. چه ظاهرِ زيبايي دارد اين جمله و چه باطنِ مجوفي. يعني چه كه بدونِ تعصب متني را خواندن؟ بدونِ داوري؟ اين كار را بلد نيستم. اين يعني اين كه تكهاي از خود را جدا كنم و بدونِ آن بخوانم و بدونِ آن بنويسم. ما با همهي خودمان ميخوانيم و مينويسيم... آياتِ شيطاني عليرغم بهرهگيري از روايتِ مدرن، رئاليسمِ جادويي، رنگ و بوي بومي در فصول مربوط به سالادين چامچا، هرگز به پختهگي اثرِ قبلي رشدي، شرم نيست. با خواندنِ اين اثر دو احساسِ متفاوت در آدمي شكل ميگيرد. اولي كه مربوط به فصولِ سالادين چامچا است؛ كه احساسِ نوستالژيكِ دربهدري خودخواستهاي است كه نويسنده صادقانه بيان كرده است... و در موردِ فصولِ مربوط به صدر اسلام، چيزي نميتوان گفت جز فورانِ عنادي بيشرمانه، هرزهنگاري موهني كه هيچ دليلي براي آن نميتوان پيدا كرد. رشدي در اين كتاب، گويي عقده گشوده است. آن هم با زباني موهن و نگاهي وقيح. بدتر از همه ناجوانمردي اوست كه بدونِ داشتنِ اطلاعاتِ تاريخي، به نثري نوشته كه كار را به قصهاي تاريخي مينماياند. در صفحهي پاياني كتاب با ذكرِ نامِ انتشارات، حتي اسمِ مترجمِ قراني را كه از آن چند آيه از سورهي نجم را به امانت گرفته، ذكر ميكند. وه كه چه امانتداري معصومانهاي! سه چهار اسمِ خاص و توصيفِ فضاي كهن و چنين توضيحاتي، خوانندهي ناآشنا را ميفريبد كه با نصِ تاريخ روبهرو شده است. و اين نه فقط يك اهانت ساده و هرزهدرايي عنيف است، كه يك دروغِ آشكار است. پوشيدنِ رداي تحقيقِ متدلوژيك بر اندامِ لمپنيزم، بسي موهنتر از دشنامي است كه از دهانِ يك لمپنِ خيابانگرد بيرون ميآيد... اغلبِ آثاري را كه پخش و نشرشان توسطِ كليساي كاتوليك ممنوع شده است، ديدهايم و خواندهايم؛ خاصه كتب و فيلمهاي سينمايي را. در همهي اين آثار يك تشابه به چشم ميخورد. نقشِ انساني -فرومعنوي، غيرآسماني- دادن به حضرت مسيح. اين مهمترين تشابه بينِ همهي اين آثارِ ممنوع است. اما اين آثار تا كجا پيش رفتهاند؟ تا چه حد در اين رفتار جسور بودهاند؟ اصالتاً نمايشِ رفتارِ انساني يك معصوم، مذموم نيست. سيرهنويسي در اسلام اينچنين رسالتي را برعهده داشته است. البته از آنجا كه اسلام فاصلهي زماني كمتري با دورهي معاصر داشته است، تواتر، عاملِ تعيينكنندهاي در سيرهنويسي بوده است و اختلاف كمتر از سيرهنويسي مسيحيت بوده است. اوايلِ تيرماهِ 79، در شبكهي abc يك برنامه از خبرنگاري معروف -Peter Jening- پخش شد كه در آن با مصاحبه و به تصوير كشيدنِ چند اثر باستاني ثابت(!) شد كه عيسا بالكل به صليب كشيده نشده است و يهوديان او را نكشتهاند. اگر چه اين تحقيق با نصوص ديني ما مسلمانان سازگار است اما اين ظريفه را نبايد از خاطر برد كه اين خبرنگار از زمرهي معروفترين خبرنگاران سياسي است و تمامِ اين برنامه بدين جهت ساخته شده بود كه ثابت كند يهوديان بيگناهند! بنابراين هيچ تعجب نكنيد اگر در برنامهي بعدي جنينگ ديديد كه حزبالله لبنان عاملِ اصلي قتلِ حضرتِ عيسا مسيح است! باري، در تاريخِ مسيحيت، به خلافِ اسلام، جاي بازي با نصوص و سيره وجود دارد. اما اين بازي قواعدي داشته است. اگر چه در همهي آثارِ ممنوع كليساي كاتوليك شانِ عيسا مسيح از پيامبري به يك انسان تنزل يافته است، اما هيچگاه اين انسان به يك انسانِ عادي و معمولي تبديل نشده است. اين انسان همواره قصدِ خير داشته است، حال آن كه شايد -از ديد مصنف و مولف- به اين مقصود نرسيده باشد. يعني مولف اين گونه احساس كرده است كه شخصي بدونِ اتصالِ به غيب، ادعاي پيامبري كرده است، تا خلق را به سعادتي رهنمون شود، اما در قصدِ او شكي نكرده است اگر چه شايد به اصلِ سعادت مشكوك باشد... اما سلمان رشدي... او به نحوِ عنيفي از اين مرز نيز پافراتر گذاشته است. مهاند را با بيشرمي هميشه با صفتِ كاسبكار businessman نام ميبرد. (صفحاتِ 91،92،93و...) او هيچگاه در موردِ وجودِ خدا و ارتباطِ جبرائيل با مهاند شك نميكند، بلكه به نحوِ ملوثي همهي اين شخصيتها را نه به شخصيتهايي عادي، كه به خطاكاراني معمولي تبديل ميكند. در واگويههاي مهاند ميخوانيم كه: نامهبر خدا بودن چندان لذتي ندارد... (صفحهي 112) فتوا، لغتي بود كه از سالِ 1368(ه.ش) به ادبياتِ انگليسي (بخوانيم جهاني) راه يافت و به جاي religious statement يا encyclical نشست. پيش از آن، همين دو واژه ي مهجور- به جاي فتوا به كار ميرفتند. رسانههاي غربي بيانِ ابتدايي فتواي امام را به نحوي نادرست ارائه كردند و شگفتانگيز اين كه همين بيان به داخلِ كشور نيز راه يافت. آنها دليل فتواي قتلِ رشدي را ارتداد ناميدند. تبعاً گروهي، از جمله خودِ رشدي بلافاصله در اين كه از اصل رشدي مسلمان بوده باشد، تشكيك كردند. طرفه اينجاست كه امام بر مبناي ارتدادِ رشدي، فتواي قتل او را صادر نكرده بود، بلكه به دليل سابالنبي بودن، او را مهدورالدم دانسته بودند. بعدها اين فتوا تبعاتي چند را پديد آورد. خالهزنكيترينش مسالهي اعتذارِ خودِ رشدي بود كه چون بچهي خردسالي به عذرخواهي افتاد. سياسيترينش مسالهي خروجِ همزمانِ همهي سفراي جامعهي اروپايي بود، در اعتراض به فتوا. و بهترينِ تبعاتش ناامني براي اهانتكننده به مقدسات اسلام بود. آنهم در روزگاري كه هر سريالِ تلويزيوني در هر شبكهاي جرات ميكند به مقدساتِ مسيحيت و سايرِ اديان توهين كند. آخرينش قسمتِ انتهايي سريالِ Jesus Christ بود كه از يك شبكهي عمومي تلويزيونِ امريكا پخش شد و در آن پيش از مصلوب كردنِ مسيح، يك فكلكراواتي مرتبِ معاصر، كانه يك مجري تلويزيوني واردِ صحنه شد و جلو سربازانِ پيلاتوس را گرفت. مقابلِ عيسا پردهاي پانوراما باز شد و جنگهاي صليبي را نشانش داد كه سربازان فرياد ميكشيدند، In the name of Jesus به نامِ عيسا و حمله ميكردند، بعد دادگاههاي تفتيشِ عقايد قرون وسطا و بالكل تا جنگ جهاني دوم، همه را به گردنِ دين انداخت. بعد هم ميكروفون را جلو برد و پرسيد: آيا ميارزيد؟ (جالب اين كه پخشِ اين سريال كه سي سالِ پيش ميتوانست مجازاتي نابخشودني براي مولف داشته باشد، موردِ اغماضِ كليساي كاتوليك و حتا مسيحيان قرار گرفت!) اين همان حركتي است كه اگر آغاز شد، پاياني بر آن متصور نيست و نهايتا ميتواند به هر اهانتي بيانجامد. اما اين فتوا علاوه بر اين تبعات، تبعِ ديگري هم داشت كه من آن را عجيبترين مينامم. عجيبترينِ تبعات نبود مگر اظهارِ نظرِ پارهاي از سياسيون كه فتواي امام را يك فتواي مذهبي ناميدند و نه سياسي كه البته عرفِ ديپلماتيك را رعايت كرده باشند و مصلحتِ... (و ما كه بالاخره نفهميديم سياستِ آنها عينِ ديانتِ ماست يا عينِ ديانتِ خودشان...) آنها اينسان گفتند كه امام خميني با شخصيتِ مذهبي خود و به عنوانِ يك مرجعِ ديني اين فتوا را داده است و نه به عنوانِ يك رهبر و مسوولِ حكومت. اين خطا از اين پندارِ نادرست ناشي شده است كه گمان ميكند، كليتها را ميتوان به اجزا تجزيه كرد. پس بلافاصله براي امام دو شخصيت قائل شدند، شخصيتي سياسي تحتِ عنوانِ رهبر، و شخصيتي ديني تحتِ عنوان مرجع. انگار كه اين دو شخصيت كاملا مستقل از هماند و كردارهاي اين يكي، دخلي به رفتارهاي ديگري ندارد. اين همان جزئينگري روشمندِ علمِ تجربي معاصر است كه بدبختانه به عرصهي تفكر در علومِ انساني نيز سرايت كرده است. اين جنس جداسازي و تجزيه به عواملِ اول، از همان سنخِ بدونِ تعصب متني را خواندن است. سنخي كه نه ممكن است و نه مطلوب. ممكن نيست كسي بتواند بدونِ هيچ تعصب، پيشداوري، پيشفرض، متني را بخواند. ممكن نيست كسي با جزئي از خود، جايي را ببيند. آدمي با كليتِ خود مينگرد، ميخواند و... حتا نگاهِ ما به طبيعتِ اطراف، انتخابي است از كلِ طبيعت. نه يك نگاهِ صرفاً تصادفي. اين انتخاب برميگردد به همهي آنچه در خود اندوختهايم؛ دين، محيطِ تربيتي، آموزههاي دورانِ كودكي، تحصيل... تازه فرض كنيم كه چنين نگاهِ بدون پيشفرضي ممكن باشد، چه مطلوبيتي دارد اين نگاه؟ اين تنها كمك ميكند كه همه يكجور بنگرند. چه حسني در اين نگرش هست؟ نگرشِ گلهوار كه فرديتِ هيچكسي را در نظر نميگيرد. اين همان گرفتاري سهمگيني است كه امروز در تب و تابِ گفتوگوي ميانِ تمدنها، پديدهي جهاني شدن globaliziton و غيرِ آن داريم. مگر ميتوان از تمدني تنها خوبيهايش را جدا كرد؟ كليتِ يك تمدن هيچگاه قابلِ تجزيه به اجزاي كوچكتر نيست. گرفتنِ تكهاي از يك تمدن، لاجرم باعث اتصال به سايرِ پارههاي آن خواهد شد. در مثل دقيقا مانندهي آن است كه بگويي من با انگشتِ كوچكِ پاي فلاني رفاقت ميكنم. نميتواني انگشتِ پا را بگيري و او را نگيري، نميتواني انگشت پا را بگيري و در حريمِ او نروي. از همه مهمتر نميتواني انگشتِ پا را ببري و با آن انگشتِ بريده رفاقت كني. ديگر زمانهي شاعراني كه عاشقِ نقطهاي روي پيشاني دلبر ميشدند به سر آمده است . به هر صورتِ فتواي امام، فتواي امام بود. نه فتواي رهبر و نه فتواي مرجع. فتوايي كه حلال شمرد خونِ كسي را كه به زندهگي ديگران تعرض كند. فتوايي كه ايستاد روبهروي شعارِ فريباي دورانِ مدرن كه جان مقدم بر انديشه است. كه اگر جان مقدم بر انديشه باشد، ظاهر اين است كه جان ارجمندي يافته؛ باطن، بيارجي انديشه است. يعني هيچ انديشهاي نميتوان يافت كه براي آن بتوان جان فدا كرد... با اين شعار كه حقا هم شعارِ دورانِ معاصر است، فاتحهي آرمان و آرمانخواهي خوانده خواهد شد، و در عوض خيالت تخت كه هر چه خواهي بگو، به سخره و به طعنه... و فتوا مقابلِ اين شعار ايستاد. و اهلِ فتوا را نيز چارهاي جز اين نيست. (منبع: باشگاه انديشه)
نظرات شما عزیزان: